امام خامنه ای (مدظله العالی) : یاد نوباوگان شهید دبیرستان دخترانه ی زینبیه ، این گل های پرپر انقلاب اسلامی ، به مقاومت دلاورانه ملت ما رنگ مظلومیت جاودانه بخشید و چهره زشت دشمنان انقلاب اسلامی را از همیشه نمایان تر ساخت
وبلاگicon
❀ شهدای زینبیه میانه ❀ کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
❀ شهدای زینبیه میانه ❀
شهید دانش آموز  ایران قربانی

آن روز درست ساعت 8 صبح به مدرسه رسيديم داخل كلاس كه شدم همه از يك روز قبل ،از آن روز يعني شنبه كه در ساعت 5 بعد از ظهر براي اولين بار هواپيما اين شهر را بمباران كرده بود گفتگو مي كرديم .

در آن روز به هر كسي كه مي رسيديم مي گفت مي خواهند زينبيه را نيز بزنند ولي ما باور نمي كرديم و مي خنديديم .

مني كه تا آن وقت معني يك تركش را هم نمي دانستم پس معني بمباران را از كجا مي دانستم خلاصه دبيرمان بعد از چندين لحظه وارد كلاس شدند و درس را شروع كردند

هنوز ساعتي نگذشته بود كه ديديم بچه هاي طبقه بالايي به حياط ريختند و همه اشان جيغ مي كشيدند و ناله مي كردند ما نيز آنها را ديديم به حياط رفتيم

ولي مدير مدرسه به ما گفت كه اصلا نگران نباشيد و خونسرديتان را حفظ كنيد و برويد به كلاسهايتان و به دبيران نيز گفت كه به سر كلاسها تشريف ببريد

حرفش را قبول كرديم و برگشتيم سر كلاس ولي باز دوباره چند دقيقه اي نگذشته بود كه بچه ها دوباره به حياط ريختند

ما نيز قاطي آنها شديم بچه ها هر يك در يك جايي گريه مي كردند

 ساعت 10:15 دقيقه بود كه برادران سپاهي تيرباري را به پشت سپاه مي گذاشتند تا اگر خبري شد كمكي بكنند و از بمباران هواپيماها جلوگيري كنند

بعد از 10 دقيقه بعد به قول خود دشمن جنگنده بمب افكن هاي دشمن در حالي كه صداي و حشتناكي  در داخل شهر به پا كرده بودند هواي شهر را به هم زدند و آسمان صاف را پر از دود و ذرات معلق كردند

من و بعضي از دوستانم تا صداي هواپيما را مي شنيديم در همان جايمان مي لرزيديم و بالاخره به زمين خوابيديم

ولي يكباره نمي دانم چه شد فقط صداي راكت ها را شنيديم كه پي در پي مدرسه را ويران مي كردند

بعد از اينكه سرم را بلند كردم هواپيماها را ديدم كه به راه بي نتيجه خويش ادامه مي داد و همين طور فضاي مدرسه را كه من هرگز باور نمي كردم به آن روز در آید بمباران می کند آنجا كه وقتي يك دفعه سرم را بلند كردم و غير از دود و ريزش خاك و سنگ كه همچون باران به زمين و سر و صورت بچه ها مي باريد فضاي صاف را نديدم و در آن لحظه  احساس كردم كه مدرسه آتش گرفته و ما در وسط آن اسير شده ايم و من با اينكه چند تركش خورده بودم ولي به خودم روحيه مي دادم و از جايم به سختي توانستم بلند شوم و خودم رابه زيرزمين اداره اي كه در نزديك مدرسه بود رساندم ولي دود نگذاشته بود كه من خرابيهاي مدرسه را ببينم و فقط زخمي هاي زيادي كه بر سر راه يا زيرزمين مي ديدم به يكديگر نگاه مي كرديم و بعدش به يكديگر مي گفتيم اگر كار بد و ناپسندي را از هم ديديم همديگر را حلال كنيم

پس بياييد با نوشتن اين خاطره ها نگذاريم حتي قطره اي از خون مظلومان بي دفاع پايمال نشود و اگر چه نتوانيم انتقام جو باشيم لااقل نام شان را زنده و پاك نگه داريم چرا كه آنان نام شهيدان قبل از خود را پاك و نيكو نگه مي داشتند .


برچسب‌ها: خاطره بمباران زینبیه, خاطرات زینبیه
ارسال در تاريخ توسط ❀ سرباز سایبری❀

اسلایدر